شعر درد از قیصر امین پور

شعر درد از قیصر امین پور :

....

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

....

..: شعر درد از قیصر امین پور :..

..: اشعار قیصر امین پور :..

زندگی از قیصر امین پور

شعر زیبای زندگی از قیصر امین پور :

......

غنچه با دل گرفته گفت: زندگی لب ز خنده بستن است

گوشه ای درون خود نشستن است!

گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است!

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد!

تو چه فکر می کنی کدام یک درست گفته اند؟

من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است!

هر چه باشد او گل است،

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است

......

..: اشعار قیصر امین پور :..

حسرت از قیصر امین پور

شعر زیبای حسرت از قیصر امین پور :

.....

حرفهای ما هنوز نا تمام

تا نگاه می کنی

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه‌‌ء عزیمت تو ناگزیر می شود

آی

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود

.....

..: اشعار قیصر امین پور :..

افتاد از قیصر امین پور

شعر زیبای افتاد از قیصر امین پور :

......

افتاد

آنسان که برگ

آن اتفاق زرد

می افتد

افتاد

آنسان که مرگ

آن اتفاق سرد  می افتد

اما

او سبز بود و گرم که

افتاد

......

..: اشعار قیصر امین پور :..