شعر گرگ هاری شده ام از مهدی اخوان ثالث

شعر گرگ هاری شده ام از مهدی اخوان ثالث :

گرگ هاری شده ام،
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستانزده بی همه چیز
میدوم ، برده ز هر باد گرو.
چشمهایم چو دو کانون شرار ،
صف تاریکی شب را شکند.
همه بی رحمی و فرمان فرار.
گرگ هاری شده ام، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بیباک خرامی به برم!
آه ، میترسم ، آه!
آه ، میترسم از آن لحظه پر لذت و شوق
که تو خود را نگری ،
مانده نومید ز هرگونه دفاع ،
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی.
پوپکم ! آهوکم !
چه نشستی غافل !
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی.
من ازین غفلت معصوم تو ای شعله پاک !
بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم.
منشین با من ، با من منشین !
تو چه دانی که چه افسونگر و بی چا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من ،
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز ،
بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست .
دردم این نیست ولی ،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم وبی خویشتنم .
پوپکم ! آهوکم !
تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم.
مگرم سوی تو راهی باشد،
- چون فروغ نگهت –
- ورنه دیگر به چه کار آیم من
- بی تو ؟ چون مرده چشم سیهت. 
منشین اما با من ، منشین.
تکیه بر من مکن ای پرده طناز حریر !
که شراری شده ام.
پوپکم ! آهوکم !
گرگ هاری شده ام .

....

..: شعر گرگ هاری شده ام از مهدی اخوان ثالث :..

..: اشعار مهدی اخوان ثالث :..

پنجره از مهدی اخوان ثالث

شعر زیبای پنجره از مهدی اخوان ثالث :

........

 در آن لحظه كه من از پنجره بيرون نگا كردم

كلاغي روي بام خانه ي همسايه ي ما بود


 و بر چيزي ، نميدانم چه ، شايد تكه استخواني


 دمادم تق و تق منقار مي زد باز 

 و نزديكش كلاغي روي آنتن قار مي زد باز 

 نمي دانم چرا ، شايد براي آنكه اين دنيا بخيل است

و تنها مي خورد هر كس كه دارد 

 در آن لحظه از آن آنتن چه امواجي گذر مي كرد 

 كه در آن موجها شايد يكي نطقي در اين معني كه شيرين است غم 

 شيرين تر از شهد و شكر مي كرد 

 نمي دانم چرا ، شايد براي آنكه اين دنيا عجيب است 

 شلوغ است 

 دروغ است و غريب است 

 و در آن موجها شايد در آن لحظه جواني هم 

 براي دوستداران صداي پير مردي تار مي زد باز 

 نمي دانم چرا ، شايد براي آنكه اين دنيا پر است از ساز و از آواز

  و بسياري صداهايي كه دارد تار و پودي گرم 

  و نرم 

 و بسياري كه بي شرم 

 در آن لحظه گمان كردم يكي هم داشت خود را دار مي زد باز 

 نمي دانم چرا شايد براي آنكه اين دنيا كشنده ست 

 درنده است 

 بد است 

 زننده ست 

  و بيش از اين همه اسباب خنده ست 

  در آن لحظه يكي ميوه فروش دوره گرد بد صدا هم 

 دمادم ميوه ي پوسيده اش را جار مي زد باز 

 نمي دانم چرا ، شايد براي آنكه اين دنيا بزرگ است 

  و دور است 

  و كور است 

  در آن لحظه كه مي پژمرد و مي رفت 

  و لختي عمر جاويدان هستي را 

  به غارت با شتابي آشنا مي برد و مي رفت   در آن پرشور لحظه 

  دل من با چه اصراري تو را خواست 

و می دانم چرا خواست  

  و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده  

 كه نامش عمر و دنياست  

اگر باشي تو با من ، خوب و جاويدان و زيباست

.....

..: اشعار مهدی اخوان ثالث :..

قاصدک از مهدی اخوان ثالث

شعر زیبای قاصدک از مهدی اخوان ثالث :

.....

قاصدك! هان، چه خبر آوردی؟

از كجا وز كه خبر آوردی؟

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما 

گرد بام و در من 

بی ثمر می گردی 

انتظار خبری نیست مرا 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس 

برو آنجا كه تو را منتظرند 

قاصدك 

در دل من همه كورند و كرند 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب 

قاصد تجربه های همه تلخ 

با دلم می گوید 

كه دروغی تو، دروغ 

كه فریبی تو، فریب 

قاصدك! هان ، ولی ... آخر ... ای وای 

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! كجا رفتی؟ آی 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاكستر گرمی، جایی؟

در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردك شرری هست هنوز؟

قاصدك 

ابرهای همه عالم شب و روز 

در دلم می گریند

......

..: اشعار مهدی اخوان ثالث :..

ماجرا ها از مهدی اخوان ثالث

شعر زیبای ماجرا ها از مهدی اخوان ثالث :

.....

ماجراها گرچه گوناگون

چند و چون و پیچ و خم دارد

لیک چون هر قصه را تا عمق بشکافی

می توان دیدن که در هر حال

ریشه در زیر شکم یا در شکم دارد

.....

..: اشعار مهدی اخوان ثالث :..

زمستان از مهدی اخوان ثالث

شعر زیبای زمستان از مهدی اخوان ثالث :

.....

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
که سرها در گريبان است
کسي سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
وگر دست محبت سوي کسي يازي
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چرکين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پست آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه مي گويي که بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يکسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسکلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

.....

..: اشعار مهدی اخوان ثالث :..