دلربا از عبید زاکانی

شعر زیبای دلربا از عبید زاکانی :

......

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما

بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچکس شکایت جورش نمیکنم

ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما

ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم

زیرا که فارغست طبیب از دوای ما

هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او

دیوانه میشود دل آشفته رای ما

بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین

بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما

شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک

او میکند همیشه خرابی بجای ما

......

..: اشعار عبید زاکانی :..

شوریده از عبید زاکانی

شعر زیبای شوریده از عبید زاکانی :

......

شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا

عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا

غم همنشین من شد و من همنشین غم

تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا

زینسان که آتش دل من شعله میزند

تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا

ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار

تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا

از دور دیدمش خردم گفت دور از او

دیوانه میکند خرد دوربین مرا

گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی

خورشید بنده گردد و مه خوشه‌چین مرا

تا چون عبید بر سر کویش مجاورم

هیچ التفات نیست به خلد برین مرا

......

..: اشعار عبید زاکانی :..

جفا از عبید زاکانی

شعر زیبای جفا از عبید زاکانی :

......

ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا

بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا

لبت به خون دل عاشقان خطی دارد

غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما

مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه

و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا

کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد

که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما

ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست

که زنگیان سیاهش نمی‌کنند رها

دلم ز جعد تو سودائی و پریشانست

بلی همیشه پریشانی آورد سودا

عبید وصف دهان و لب تو میگوید

ببین که فکر چه باریک و نازکست او را

.....

..: اشعار عبید زاکانی :..

بی گناه از عبید زاکانی

شعر زیبای بی گناه از عبید زاکانی :

.....

بکشت غمزهٔ آن شوخ بی‌گناه مرا

فکند سیب زنخدان او به چاه مرا

غلام هندوی خالش شدم ندانستم

کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا

دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی

ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا

هزار بار فتادم به دام دیده و دل

هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا

ز مهر او نتوانم که روی برتابم

ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا

به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده

اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا

عبید از کرم یار بر مدار امید

که لطف شامل او بس امیدگاه مرا

.....

..: اشعار عبید زاکانی :..