شعر لعنت از سیمین بهبهانی

شعر لعنت از سیمین بهبهانی :

...

خواب و خیالی پوچ و خالی 
این زندگانی بود و بگذشت 
 دوران به ترتیب و توالی 
سالی به سال افزود و بگذشت 
هر اتفاقی چشمه یی بود 
 از هر کناری چشم بگشود 
 راهی شد و صد جوی و جر شد 
صد جوی و جر ، شد رود و بگذشت 
در انتظار عشق بودم 
اوهام رنگینم شتابان 
گردونه شد بر گل گذر کرد 
 دامان من آلود و بگذشت 
عمری سرودم یا نوشتم 
 این ظلم و این ظلمت نفرسود 
 بر هر ورق راندم قلم را 
 گامی عبث فرسود و بگذشت 
اندیشه ام افروخت شمعی
در معبر بادی غضبنک 
 وان شعله ی رقصان چالک 
 زد حلقه یی در دود و بگذشت 
 کردم به راهش گلفشانی
وان شهسوار آرمانی
چین بر جبین ، خشمی ، عتابی 
بر بندگان فرمود و بگذشت 
با عمر خود گفتم که دیری 
 جان کنده ای ، کنون چه داری 
پیش نگاهم مشت خالی 
چون لعنتی بگشوده و بگذشت

...

..: شعر لعنت از سیمین بهبهانی :..

..: اشعار سیمین بهبهانی :..

جسم پر ملال از سیمین بهبهانی

شعر زیبای جسم پر ملال از سیمین بهبهانی :

چه گویمت؟ كه تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

جنین كه می گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم كه غم انگیز ماه وسال منی

خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی

ز چند و چون شب دوریت چه می پرسم

سیاه چشمی و خود پاسخ سوال منی

چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف

كه آرزوی فریبنده ی محال منی

هوای سركشی ای طبع من، ‌مكن! كه دگر

اسیر عشقی و مرغ شكسته بال منی

......

..: اشعار سیمین بهبهانی :..

نگاه روان پرور تو از سیمین بهبهانی

شعر زیبای نگاه روان پرور تو از سیمین بهبهانی :

ای نازنین!‌ نگاه روان پرور تو کو؟

وان خنده ز عشق پیام آور تو کو؟

ای آسمان تیره که اینسان گرفته ای

بنما به من که ماه تو کو؟ اختر تو کو؟

ای سایه گستر سر من،‌ ای همای عشق

از پا فتاده ای ز چه؟ بال و پر تو کو؟

ای دل که سوختی به بر جمع، چون سپند

مجمر تو را کجا شد و خاکستر تو کو؟

آخر نه جایگاه سرت بود سینه ام؟

سر بر کدام سینه نهادی سر تو کو؟

ناز از چه کرده ای، چو نیازت به لطف ماست؟

آخر بگو که یار ز من بهتر تو کو

سودای عشق بود و گذشتیم ما ز جان

اما گذشت این دل سوداگر تو کو؟

صدها گره فتاده به زلف و به کار من

دست گره گشای نوازشگر تو کو؟

سیمین !‌ درخت عشق شدی پاک سوختی

اما کسی نگفت که خاکستر تو کو؟

.......

..: اشعار سیمین بهبهانی :..

 

هزار امید از سیمین بهبهانی

شعر زیبای هزار امید از سیمین بهبهانی :

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی

شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است

ستاره ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون منند

چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

......

..: اشعار سیمین بهبهانی :..