شعر عشق از کاظم بهمنی

شعر عشق از کاظم بهمنی :

....

گردش همه جمع‌اند، ولی جان به لبی نیست

تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست

چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است

ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست

انداخت مرا دور وکسی نیست بگوید

این جام عتیقه است شکستی، حلبی نیست

بی علت و یکباره دلم خون نشد از دوست

نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست

این شورشی از سلطه او خسته شد اما

یک ذره به دنبال جدایی طلبی نیست

....

..: شعر عشق از کاظم بهمنی :..

..: اشعار کاظم بهمنی :..

شیرینی دیدار از کاظم بهمنی

شعر زیبای شیرینی دیدار از کاظم بهمنی :

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم

دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

.....

..: اشعار کاظم بهمنی :..

مسافر از کاظم بهمنی

شعر زیبای مسافر از کاظم بهمنی :

آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد

آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد

خواستم دست به مویش ببرم خواب شود

عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد

.....

..: اشعار کاظم بهمنی :..

تو همانی از کاظم بهمنی

شعر زیبای تو همانی از کاظم بهمنی :

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را

.....

..: اشعار کاظم بهمنی :..