پیر شدیم از صائب تبریزی

شعر زیبای پیر شدیم از صائب تبریزی :

.....

گر چه از وعدهٔ احسان فلک پیر شدیم

نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم

نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی

غنچه بودیم درین باغ، که دلگیر شدیم

گر چه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی

اینقدر بود که تسلیم به تقدیر شدیم

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را

شد جهان پیر، همان روز که ما پیر شدیم

تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس

راضی از سلسلهٔ زلف به زنجیر شدیم

صلح کردیم به یک نفس ز نقاش جهان

محو یک چهره چو آیینهٔ تصویر شدیم

صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان

که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم

......

..: اشعار صائب تبریزی :..

نقش دلپذیر از صائب تبریزی

شعر زیبای نقش دلپذیر از صائب تبریزی :

.....

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم

چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

با سینهٔ گشاده در آماجگاه خاک

بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟

با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم

چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما

اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم

ای زلف یار، اینهمه گردنکشی چرا؟

آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار

چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم

.....

..: اشعار صائب تبریزی :..

بهار نوجوانی از صائب تبریزی

شعر زیبای بهار نوجوانی از صائب تبریزی :

.....

بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟

چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟

مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی

که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد

......

..: اشعار صائب تبریزی :..

ای دل از صائب تبریزی

شعر زیبای ای دل از صائب تبریزی :

......

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن

در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از  نسیمی  دفتر  ایام بر  هم می‌خورد

از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت

ایمنی  خواهی ، ز اوج  اعتبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام

چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن

بوی خون می‌آید از آزار  دلهای دو نیم

رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه‌گیری درد سر بسیار  دارد در کمین

در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه  کن

پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد

زینهار از زاهد شب زنده‌دار اندیشه کن

.....

..: اشعار صائب تبریزی :..