شعر زیبای اسم و رسم از فاضل نظری :

 

چنان رسم زمان از یادها برده است نامم را

که دیگر کوه هم پاسخ نمیگوید سلامم را

به خون غلتیده ام در زخم خنجر ها و با یاران

وصیت کرده ام از هم نگیرید انتقامم را

قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما

من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را

سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت

نظر های حلال و آرزوهای حرامم را

فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی

از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را

......

..: دیگر اشعار فاضل نظری :..

..: کتاب آنها از فاضل نظری :..