گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کو دل پر طاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد

غنچه ای در باد مست پر پر شد ولی کو غیرتی

گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روز هایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرات بوسیدن لب های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

.....

..: دیگر اشعار فاضل نظری :..